❀Amarylliss❀

داستانک

برای خواندن داستانک به ادامه مطلب بروید قصه کودکانه " مردی که یک روز راه رفته بود " مردی که یک روز راه رفته بود و خسته بود، به کنار جوی آبی رسید. جوراب هایش را در آورد و پاهایش را شست. بعد، جوراب هایش را هم شست و روی علف ها انداخت تا خشک شود. خودش هم خوابید. مرد که خوابش برد، جوراب ها بلند شدند و توی آب شیرجه زدند و شناکنان دور شدند. کمی که رفتند، یک لنگه از جوراب ها به علف های کنار جوی گیر کرد و هر کاری کرد، نتوانست خودش را نجات بدهد و همان جا ماند. اما لنگه ی دیگر جوراب همراه آب رفت و رفت تا این که دو تا ماهی آن را دیدند. یکی از ماهی ها تپل بود و یکی لاغر. ماهی...
10 آذر 1394

کودک و مادر

چگونه زمان شیر دهی به کودک را بفهمیم ؟ در ادامه مطلب بخوانید .... طبق آخرین توصیه‌های انجمن طب اطفال آمریكا، باید هر زمانی كه نوزاد علائم گرسنگی را بروز می‌دهد به وی شیر داد. به عبارت دیگر شما باید قبل از اینكه نوزاد شروع به گریه كند به وی شیر بدهید. نوزاد باید هر زمان که میل دارد ، در شب و یا روز این فرصت وامکان را داشته باشد که مستقیما از سينه مادرش شیر بخورد. در شماره قبل به زمان «شروع شیردهی» و «پوزیشن شیر دهی» اشاره شد،در ادامه مطلب تغذیه نوزاد با شیر مادر، به دفعات تغذیه با شیر مادر ، مدت هر وعده و نحوه شیر خوردن نوزاد می پردازیم . نوزاد باید هر زمان که میل دارد...
9 آذر 1394

کودک و مادر

گاهی پیش می‌آید که به دلایل مختلف از دست کودک عصبانی می‌شوید و نمی‌توانید رفتارهای آزاردهنده او را تحمل کنید. اینجاست که احتمال دارد از کوره در بروید و .. وقتی کودک رو عصاب می رود چه کنیم ؟ در ادامه مطلب ...... گاهی پیش می‌آید که به دلایل مختلف از دست کودک عصبانی می‌شوید و نمی‌توانید رفتارهای آزاردهنده او را تحمل کنید. اینجاست که احتمال دارد از کوره در بروید و .. وقتی کودک هر چیزی که می‌بیند، می‌خواهد یکی از مشکلاتی است که بسیاری از پدر و مادرها از آن شکایت دارند. برای رفع مشکل چند راهکار وجود دارد: -  از قبل به فرزندتان بگویید که قرار است برای خرید چه چیزها...
9 آذر 1394

داستانک

  قصه راپونزل در ادامه مطلب .... قصه راپونزل   روزگاری زن و مردی زندگی می کردند که فرزندی نداشتند . بالاخره آرزوی آنها به حقیقت پیوست. آنها منتظر ورود کوچولویی به خانه اشان بودند. پشت خانه آنها پنجره ای قرار داشت که به یک باغ زیبا و بزرگ باز می شد . باغ پر از گلهای زیبا و درختهای میوه بود . این باغ متعلق به یک جادگرو بدجنس بود و هیچ کس جرات نمی کرد به داخل باغ برود. زن باردار بود و از پنجره به این باغ زیبا نگاه می کرد . روزی در باغ مقدار زیادی کاهو وحشی با برگهای سبز و تازه دید . از آن روز به بعد او نمی توانست به هیچ چیز دیگری به غیر از آن سبزیها فکر کند . کم کم رنگ و رویش پرید و صورتش هر ر...
9 آذر 1394

داستانک

قصه عصبانیت بچه کوچک قصه عصبانیت   یکی بود یکی نبود، بچه ی کوچک و بداخلاقی بود. روزی پدرش به او کیسه ای پر از میخ و یک چکش داد و گفت هر وقت عصبانی شدی، یک میخ به دیوار روبرو بکوب. روز اول پسرک مجبور شد 37 میخ به دیوار روبرو بکوبد. در روزها و هفته ها ی بعد که پسرک توانست خلق و خوی خود را کنترل کند و کمتر عصبانی شود، تعداد میخهایی که به دیوار کوفته بود رفته رفته کمتر شد. پسرک متوجه شد که آسانتر آنست که عصبانی شدن خودش را کنترل کند تا آنکه میخها را در دیوار سخت بکوبد. بالأخره به این ترتیب روزی رسید که پسرک دیگر عادت عصبانی شدن را ترک کرده بود و موضوع را به پدرش یادآوری کرد.  پدر به او پیشنهاد کرد که حا...
9 آذر 1394

نی نی شعر

صبح که از خواب پا میشم اول آفتاب پا میشم یه کمی ورزش میکنم تو باغچه نرمش میکنم صدا میزنم مامان جون چایی رو بریز تو فنجون وقتی چایی رو نوشیدم مامانو بابارو بوسیدم میرم به کودکستان خوشحال و شاد و خندان          ادامه مطلب یادتون نره........ دویدمو دویدم سرکوهی رسیدم دوتا خاتونو دیدم یکیش به من نون داد یکیش به من آب داد نونو خودم خوردم آبو دادم به زمین زمین به من علف داد غلفو دادم به بزی بزی به من شیر داد شیرو دادم به نانوا نانوا به من آتیش داد آتیشو دادم به زرگر زرگر به من طلا داد طلارو دادم به خیاط خیاط به من لباس داد لباسو دادم به مامان مامان دو تا خرما داد یکیشو خود...
9 آذر 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ❀Amarylliss❀ می باشد